Feeds:
نوشته
دیدگاه

mirror

یکی از موضوعات مورد بحث این روزها، واکنش های فمینست های ایرانی به اعتراضات «دختران خیابان انقلاب» به حجاب اجباری بوده است. بخش مهمی از این واکنش ها، اعتراض به این امر است که «کمپین چهارشنبه های سفید» با انکار تاریخچه چهل ساله مبارزات زنان با حجاب اجباری، دارد «دختران خیابان انقلاب» را به نام خود مصادره می کند.

هرچند این واکنش ها برای من که از درون جنبش زنان داخل ایران (دهه 80) می آیم، حیرت آور نبود اما طبیعتا در حوزه هایی چون مساله «نمایندگی» و مساله «رقابت»، هنوز تفکر برانگیزند. اما آن تحلیل ها به کنار، فکر کردم خوب است این مقاله را یک جایی آپلود کنم و در دسترس همه قرار دهم چون فکر می کنم با وجود اینکه مربوط به 8 سال پیش است، بسیاری از استدلال های آن و همینطور تحلیل تاریخی آن از رویکرد فمینیست های ایرانی هنوز می تواند خواندنی باشد.

این مقاله، سخنرانی من است در کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان در سال 1388. وقتی این مقاله را نوشتم، هنوز انتخابات ریاست جمهوری برگزار نشده بود و اعتراضات خیابانی بعد از انتخابات برای هیچکس قابل پیش بینی نبود. در این مقاله سعی کرده بودم نقدی از درون داشته باشم به اینکه چرا هیچگاه در ایران (بعد از سرکوب وسیع سال 60)، حول محور اعتراض به حجاب اجباری جنبشی شکل نگرفته بوده است. فکر می کنم این مقاله اگر صادقانه و عاری از تعصب خوانده شود نشان دهنده این است که در واقع، با وجود همه ادعاهایی که این روزها می شود، قاطبه جنبش زنان (به عنوان یک هویت جمعی و نه زنان، به طور فردی) در ایران و در سه دهه اخیر هیچگاه حاضر نشدند مساله حجاب اجباری را به اولویت و موضوع مبارزه جمعی خود تبدیل کنند که حالا نگران باشند که سند آن مبارزات به نام دیگری یا دیگران زده شده است. در این مقاله درباره این حقیقت حرف می زنم که پرداختن به مساله حجاب برای جنبش زنان دهه های 70 و 80، یک تابو بود که به دلایلی که سعی کرده ام تشریح اش کنم، هیچگاه به این تابو نزدیک نشد.

مقاله طولانی است و خواندن آن احتمالا تنها در حوصله کسانی می گنجد که کار و زندگی شان با فمینسسم و جنبش زنان گره خورده است. به همین دلیل، بخش هایی از آن را این پایین تایپ می کنم و لینک کامل آن را هم می گذارم.

  • درست در همین دهه 60 که متاثر از جنگ میان ایران و عراق و تحریم و فضای سیاسی بسته داخلی و برخورد بسیار سخت با نیرهای ناراضی و مخالف حکومت بود که بحث های اولیه در داخل ایران در مورد حقوق زنان آغاز شد. در فقدان آزادی حتی نسبی بیان و مطبوعات و با توجه به سرکوب شدید دگراندیشان، تنها زنان بسیار نزدیک به حاکمیت می توانستند انتقاداتی از نظام موجود در مورد زنان مطرع کنند. بدیهی است که تمامی این زنان به لحاظ ایدئولوژیک، مذهبی شناخته می شدند و برای آنان مساله حجاب نه تنها «مساله» نبود، بلکه ابزاری برای هویت یابی و راهی برای تداوم فعالیت محسوب می شد.
  • رفته رفته گروه دیگری از زنان که عمدتا خاستگاهی سکولار داشتند و باقیمانده پاکسازی ها، مهاجرت ها و زندان های دهه 60 بودند….کار خود را در حوزه زنان شروع کردند یا ادامه دادند. وجه مشترک همه آن ها حرکت در درون گفتمان موجودی که در حال رشد بود، است. درست به همین دلیل، حتی سکولارترین آنها از نقد درونی شریعت و فقه پویا برای بیان اندیشه های خود در مورد حقوق زنان استفاده کردند. زیرا به نظرشان می رسید در آن فضای سیاسی، تنها راه موجود برای انتقاد در عین بقا، همین باشد. اما در مورد مساله حجاب، با وجودی که برعکس دسته اول، برای برخی از آنها حجاب نه تنها به لحاظ فردی بلکه به لحاظ خاستگاهی و ایدئولوژیک هم یک مساله بود، با این همه آن ها نیز در عمل مساله حجاب را کنار گذاشتند. استدلال بیشتر آنان این بود که در فضای سیاسی بسته آن زمان و با وجود تابوی حجاب، صحبت کردن از این مساله در حالی که زنان هزار و یک مساله دیگر دارند که می توان از آن با ترس کمتری صحبت کرد، به نبودی کل جریان خواهد انجامید.
  • انکار و نادیده گرفتن مساله حجاب به سکوت عملی فعالان زن ختم نشد بلکه آن ها بارها و بارها در مواجهه با سئوالاتی که در آن سال ها عمدتا از سوی فعالان خارج از کشور مطرح می شد می گفتند: «مساله حجاب در حال حاضر اولویت زنان ایرانی نیست.» و در توضیح این جمله استدلال می کردند که زنان ایرانی آن چنان با نقض بنیادی ترین حقوق خود دست به گریبانند که پرداختن به حجاب برایشان لوکس و فانتزی می نماید. استدلالی که می توانست با یک سئوال به سادگی نقض شود و آن اینکه از کجا معلوم حجاب، جزو بنیادی ترین حقوق زنان نباشد؟ آیا می توان به آسانی مساله ای تا این حد مرتبوط با «حق بدن» را از فهرست حقوق ابتدایی زنان حذف کرد؟
  • اگر بخواهیم روند سرکوب، ایجاد ترس و کنترل را از زاویه جنبش زنان و مساله حجاب مرور کنیم، خواهیم دید سرکوب های دهه 60 در مورد حجاب، که در تمامی سی سال گذشته، هرچند کم و بین، تداوم یافته است، در کنار عوامل دیگر، باعث ایجاد ترس در میان فمینیست ها، مانند سایر افرادی که در ایران زندگی می کنند شد. این ترس، نه تنها حجاب اجباری را تا حدود زیادی نهادیه کرد و حتی ارزش های عمومی را در این باره تغییر داد، بلکه مبارزه بر علیه آن را آن قدر پرهزینه جلوه داد که یک جنبش بزرگ به سرعت تبدیل به گروه های کوچک و پس ا آن، تبدیل به افرادی شد که ممکن است در زندگی فردی خود حاضر باشند بر سر چند سانتی متر عقب بردن روسری با گشت های ارشاد رو به رو شوند اما هیچ گاه حاضر نیستند این چالش را از سطح فردی به سطح عمل جمعی ارتقا دهند.
  • با وجود اینکه در تمام سی سال گذشته، فمینیست های ایرانی خارج از ایران، اعتراض به حجاب اجباری را به عنوان یک اولویت مطرح کرده اند؛ البته بی آن که طرح عملی برای پیش برد این اعتراضات برای فعالان داخل ایران داشته باشند، اما به هر روی، اکثریت کنش گران جنبش زنان در ایران هیچ گاه نخواسته اند به اعتراض به حجاب اجباری اولویت بدهند. فمینیست های خارج از ایران نیز با این که نق خود را در مقاطخ مختلف به این موضوع ابراز کرده اند، اما عملا توانایی هدایت جنبش به سوی موضوع حجاب اجباری را نداشته اند؛ بنابراین مساله در حالت یک شکاف دائمی حل نشده میان فمینیست ها در این سو و آن سوی مرازهای جغرافیایی باقی مانده است.
  • در حال حاضر وقتی این سئوال را که چرا به مساله حجاب اجباری اولویت نمی دهدی پیش روی فعالان جنبش زنان در ایران قرار می دهی، دلایل زیر را فهرست می کنند:
  1. حجاب اجباری، مساله اصلی زنان ایرانی نیست.
  2. بدنه سنتی جامعه با این موضوع همراهی نخواهد کرد.
  3. قابلیت ایجاد وفاق در میان فعالان جنبش زنان از طیف های مختلف بر سر این مساله وجود ندارد.

کوشش خواهم کرد نشان دهم چگونه هر سه این دلایل، اگر سفسطه نباشند، فاقد اعتبار استدلالی هستند.

  • این مسئولیت تاریخی همه ماست به جای شکستن آیینه ای که ترس، خودسانسوری و ذهن تغییریافته ما را نشان می دهد، دست به خودشکنی بزنیم تا نسل آینده با حسرت، فرصت های از دست رفته ما را به رخ مان نکشد و نپرسد: چرا هنوز «یا روسری یا توسری»؟!

کل مقاله را از اینجا دانلود کنید و بخوانید.